افشین صادقیان ...شیشه دل
شلوارا کوتاهه، مانتوها چسبونه وصلت ما از ازل یک وصلت ناجور بود بهترین دایی دنیا وحید محمدی بالاخره ازدواج کرد او فرشته ای یافت که همه ما را در بهت و حیرت گذاشت شادی ..زندایی هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند. در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم. از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود. اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم. مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند. همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی داییمختار با پدر خانومش حرفش بشود دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند! اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست.. از آن موقه خاله با من قهر است. قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری میکند. یک نظر بر یار کردم ، یار نالیدن گرفت یک نظر بر ابر کردم ، ابر باریدن گرفت یک نظر بر باد کردم ، باد رقصیدن گرفت یک نظر بر کوه کردم ، کوه لرزیدن گرفت تکیه بر دیوار کردم ، خاک بر فرقم نشست خاک بر فرقش نشیند ، آنکه یار از من گرفت رنگ زردم را ببین ، برگ ِ خزان را یاد کن با بزرگان کم نشین ، اُفتادگان را یاد کن مرغ ِ صیاد تو اَم ، افتاده ام در دام ِ عشق یا بکش یا دانه ده ، یا از قفس آزاد کن ، از قفس آزاد کن ابر اگر از قبله خیزد ، سخت باران می شود شاه اگر عادل نباشد ، مُلک ویران می شود یک نصیحت با تو دارم ، تو به کس ظاهر مکن خانه یِ نزدیک دریا زود ویران میشود یار ِ من آهنگر است و دم ز خوبان می زند دم به دم آتش به جان مستمندان می زند طاقت هجران ندارد ، قلب پاکش نازکست گه به آب و گه به آتش ، گه به سندان میزند
دوهزارتا لیلی واسه هر مجنونه
من چهقد خوشبختم همهچی آرومه
مانتوها چسبونن، همهچی معلومه!
بگو این آرایش تا ابد پابرجاس
حالا که خطچشم تو نگاهت پیداس!
من چهقد خوشبختم زندگی آسونه
زندگی شیرینه همهچی ارزونه
همهچی آرومه غصهها خوابیدن
پول خوبی میدن واسهی زاییدن!
ما چهقد خوشبختیم همهچی آرومه
چهکسی بیکاره؟ چه کسی محرومه؟
غول بدبختی رو غول خوشبختی خورد
هرچی که مشکل بود همه رو لولو برد!
قاضیا بیکارن زندونا تعطیله
پایهی میز کسی نیست کلی میله
شیشهی نوشابه جز واسه خوردن نیست
کار وانت غیر از پرتقال بردن نیست!
تو خیابون غیر از لیلی و مجنون نیست
روی هیچ دیواری قطرههای خون نیست
نیست اصلا سانسور سایتها فیلتر نیست
توی میزگردا پشت هم زرزر نیست!
اونقَدَر خوشبختم اونقَدَر خوشحالم
که به بعضیجاها وازلین میمالم!
زده زیر دلمون خوشی ِ افراطی...
من نخوردم چیزی یا نکردم قاطی!
این ترانهی قشنگ(همهچی آرومه)
اثری از من نیست، اثر باتومه!
من که خود راضی به این وصلت نبودم زور بود
درس و دانشگاه بالکل بی بخارم کرده بود
بسکه بودم سر بزیر و در غذا کافور بود
رخت دامادی پدر با زور کرد اندر تنم
گفت باید زن بگیری تو وَ این دستور بود
چندباری خواستگاری رفته بودم بد نیود
میوه می خوردیم و کلا سور و ساتم جور بود
این یکی گیسو کمند و وان یکی بینی بلند!
این یکی چشم آبی و آن دیگری مو بور بود
سومی هم دو برادر داشت هر جفتش خفن
اولی خر فهم بود و دومی خر زور بود
خانواده گرچه یک اصل مهم در زندگی است
انتخاب اولم باباش مرده شور بود
کیس خوبی بود شخصاً، صورتاً، فهماً، فقط
هشتصد تا سکه مهر خانم مزبور بود
با خودم گفتم که کی داده...گرفته، بی خیال
حیف از شانس بدم دامادشان مأمور بود!
این غزل را توی زندان من سرودم یک نفس
شاهدم ناصر سه کلّه با کَرم وافور بود...
زن اَخ است و مایه درد و بلا با این وجود
می گرفتم یک زن دیگر اگر مقدور بود
در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
قالب وبلاگ : قالب وبلاگ |